دیروز زهرا دوست صمیمی ام:))


(این صمیمی یه قضیه ای داره ها...منوزهرا باهم توحیاط مدرسه راه میریم آهنگ میخونیم میحرفیم...یه بارم مشاورمون ازم پرسید که اون دوست صمیمیت کیه؟

-کدوم؟

-همون پالتو قرمزه!!

منم کلی تعجب کردم...از اون به بعد شدیم دوست صمیمی;))


تو گروه واتس نوشت میخوان برند تبریز و اردبیل و بانه و اون طرفا...:)

امروز صبح به بابام گفتم منم میخوام برم...

-خب برو...

-چی؟من برم دنبالشون باهاشون؟حتما به خاطر اینکه داداش نداره میگی دیگه؟؟

-آره

من-:ll



آخه بابای من به صورت عجیـــبی اجازه نمیده از مدرسه یا زبان پیاده برگردم...

درحالی که من پیاده میرم المپیادو برمیگردم...

+بهم اجازه نداد برم تولد لیلا...بااینکه داداشش هم سن داداش منه...یعنی8 سالشه!!

کلا یه جوریه...تعجب آور بود این کارش...


منم دیدم فرصت خوب گیر اومده گفتم:اگه مامان جون زهرا اینا خواستن برن شمال...میشه منم باهاشون برم؟؟

-آره...


هورااااااااااااا وای الان فک کنم قاط زده بود:))

دوروز دیگه میگه نه...

بیخیال!

+یکی از دلایلی که بابابام مشکل دارم و میخوام تنها زندگی کنم...

اونم میگه:تو مال منی من همه کارتم اجازه نمی دم://

من چیکارکنم ؟؟؟؟


+این عکسه رو دوست دارم خویلی باحاله...کافیست تصور کنید تا بفهمید!!

۱۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۳
parisa .A

...

امروز آقای قریشی حرف زد و حرف زد و حرف زد

بعد میگن زن ها خیلی حرف میزنن...

آخه لامصب اگ مازیاد حرف میزنیم شما چیکار میکنین؟؟؟

من روزا حوصلم سر میره دوست دارم بایکی حرف بزنم

ولی شما بگین...

وقتی نت نیست من چیکار میتونم بکنم؟؟


آهان راسی...کسی دو و سه دایورجنت رو دیده؟؟

من هنوز بعداز چندی=باردیدن عاشقشم بازم میخوام ببینم...


گاهی اوقات میخوام کلاسم رو عوض کنم ولی میبینم بچاها خودمون بااینکه یه موقعی ازدستشون عصبانی بودم ولی بهترن


بابا و داداشم اعصابموخورد میکنن...کاش تنها زندگی میکردم...


این روش جدیدمم نمیدونم چیه ازکجااومده ب جای خاطره نوشتن این جوری مینویسم...

حالت نوت برداری داره...:):)


پ.ن:من لینک نمیکنمD:دنبال میکنم اونم خصوصی:))

اما کسی پیشنهاد تبادل بده قبوله;))


پ.ن2:قانون اول فیزیک در کارتون:تاوقتی به پایین نگاه نکنید جاذبه به کارنمی افتد!!(منبع)

راسی چی میشد اگ به جای سیب درخت میخورد تو سر انیشتن؟؟!! نمیدونم اسمش چی بود...

خلاصه..اینکه عشق من نابود میشد:))

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۰
parisa .A

امــــــــــروز گند بوووووووود


دریافت:پیکچر یک

+بلاگفا "خر" است ! یعنی به معنای واقعی خر است!

شوخی ام ندارم...دوساعته دارم پستای فاطمه رو میخونم هرچی میرم توش نمیاد

ممکنه مشکل از نت باشه عایا؟پس چرا بیان باز می شه؟

چرا بلاگفا دوست داره خربازی دربیاره؟؟

+دیروز که خونه ی ندا بودیم،منیر یه شلوار گشاد پوشیده بود. منم قشنگ برعکس اون یه دامن تنگ مشکی. دیگ آخربار خستم کرده بود. هم به منیر هم به شیما شِکوه کردم. جفتشونم گفتن لباست خوبه که؟! خیلی قشنگه! خب کوفت له شدم!اصن من ازاین به بعد بالباس خواب llمیاااام...:

+راجع به زبان اصن نظری ندارم . یعنی حال ندارم خسته ام...! من نمیدونم تاآخرمرداد چه جوری تحمل کنم این همه کلاسو؟؟خورد شدم...تازه جالب اینجاست که وزنم هم اضافه میشه!!مگه چی میخورم من؟؟

+دارم می تفکرم کاش ناخونامو واسه بسکت کوتاه نکرده بودم. همشو باهمین دستگاه مانیکورِ درست میکردم لاک بنفش می زدم...! خیلی بهتر بود!

+آهان گفتم لاک...!! دلم لاک کالباسی و صورتی آروم و سفید و سبز و زرد میخواد!!فقط همین کم بود!

+دیروز توراه برگشت المپیاد ، گلسا گفت تابستون مال پول دراوردنه چرااینقدرکلاس میری؟اصن استقلالو عشقه!! . . . خواستم بگم من از فوتبال بدم میاد بعدگرفتم چی میگه...گفتم:آرهههه منم عاااااااشق استقلالم اینقدر دوست دارم تنها زندگی کنم!!

+نت خر بود... بلاگفا هم خر تر... یه مدتم بود ننوشته بودم... این کار بهترین گزینه بود...

+دارم فکر میکنم دوسال دیگه که اندازه منیر میشم ... سال بعدش18 سالم میشه...به یه گوشی؛خدا و پدر و مادرم میخوان برسم یانه؟؟

دریافت:پیکچر دو!

ü     چند وقت بود که قیافش یادم رفته بود وتقریباسخت به ذهنم می اومد...با خوندن خیالات شیرین چند صفحه پیشم ، دلم شروع به غش رفتن و تنگ شدن و قلبم برای لحظه ای شروع به تند تپیدن کرد...حس می کردم الکی ــست یا اصلا نیست... قانع شدم خدایا! مرسی!

ü     ارتباط برقرار کردن اصن هم سخت نیست!

ü     اَه اَه بدم میااااد . . . !

ü     ذهنم اینقدردرگیره که هر موقع دست به قلم بشم می تونم بترکونم... درحد 10 صفحه(برای هربار دست به قلم شدن درباره ی هر موضوعی!!)...

ü     مانتو رو کجای دلم بزارم؟ خیلی ضایعه... حداقل تیزهوشانا روباهم هماهنگ می کردن مثه هم... بقیه هم مثه هم...یه گـــ*ــهی می خوردن!!

ü     زبان رو بلدم... خوندم... تمریناشو کجای دلم بزارم؟؟

ü     از کاندیشنال ها بدم میاد میترسم گند بزنم...من ک استرس ندارم ولی الان باید گفت:گور بابای عشقم آرامش!!

ü     تموم نمیشه هی یه حس دیگ یه فکر دیگ... بسه خب به جاش پاشو برو زبان بنویس دختر خوب!!

پ.ن: زبانوب معنای واقعی گند زدم... لازم ب ذکر است حوصله نداشتم... مشکلم کاندیشنال ها بود دقیقا...!!

پ.ن2: اگ من قول بدم دان نکنم یعنی میشه پرنتس گرامی بنده نت رو فیری کنن عایا؟؟

پ.ن3:الان میرم برنامه فردای المپیادو ببینم... اگه خوندی داشتیم چه خاکی توسرم بریزم؟؟؟؟؟؟

پ.ن4:چرا سر زبان فکرم از سام بادی به سمت مرضیه کشیده شد؟؟ یاحتی ع مثلا نه؟؟؟ چرا مرضیه عاخه؟؟؟ چرا یهو همچین حسی کردم خدایا؟؟ دست از سر من بدبخت بردار با این احساسات مزخرف... اه!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۷
parisa .A

اولینـــ پستـــ

الان قشنگ حسم همون حسیه که بعد از داغون شدن بلاگفا رفتم دوباره توش ثبت کردم....

منی که... خب سخت بود نظر نداشتن...

باری وقتی با بیان عزیز آشنایی یافتم،پس ازمدتی تصمیم بر نقل مکان شد

البته تو هر دوتا یه نوع پست میزارم ولی سعی بر تلاشبیشتر در بیان است

مبادا دوباره این مدر ــبــــــــــــوـــقــــ بلاگفا از این کار های بی معنی اش بکند...

اه ... الان این اولین پستمه تااااااااااااا آشنا بشم...

خب بیخیال... فعلا;))